مدام تو ذهنم دوست دارم باهات حرف بزنم مدام میخوام برم یه توییت بزنم، به امید اینکه شاید بخونیش اما ذهنم باهات قهره، مث همه وقتایی که باهات قهر میکردم و تو هیچ با خبر نمیشدی بعد میدیدم تو تقصیری نداری و باز اشتی میکردم، تو بی خبر از همه جا بین ما قفل خورده به یه در فلزی بزرگ و خشن و سرد چهارشنبه تصور میکردم وقتی ببینم جلوی همه میزنم زیر گریه، اما اونقدر خدا کمکم کرد و اروم شدم ته قلبم که هیچ نشونه ای از عجز و بی تابی درونم بروز ندادم بهت فکر میکنم با شعر باهات منبع
درباره این سایت