دیشب دوباره خوابشو دیدم، با همون ضعف و پژمردگی که تو خواب قبلی بود! 

خواب دختری رو دیدم که قرار بود باهاش ازدواج کنه و من داشتم رنج میبردم واقعا  نماز میخوندم برای اینکه اتفاقی بیفته و ماجرا کنسل بشه! 

اما سین بهم بی تفاوت بود، منو میدید و بهم سلام نمیکرد!

تا به حال این اندازه نسبت به نشونه ها و خوابام بی تفاوت نیودم و همشو نذاشتم 100 درصد پای ضمیر ناخوداگاهم! 

چیکار کنم؟! ????????

 

پی نوشت: دیگه وقتی مرضیه هم بدون اینکه اصلا در موردش چیزی بگم بی دلیل سراغشو گرفت رفتم به ابولفضل پیام بدم که دیدم خودش پیام داده و منم از فرصت اسافاده کردم و حال سین رو پرسیدم.

گفت خوبه

منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

پرهون مرجع مقالات تخصصی فلوئنت دهکده زیرنویس فارسی مدرسه شطرنج پارس بهترین فرش ایرانی اطلاعاتی درمورد زیورآلات طراحی سایت ایده هیچگاه عشق نمیمرد